ادامه از نوشتار پیشین
کتاب در جستجوی معنی نوشته ویکتور فرانکل
شش ماه یک پیر هن و معجزه درون باز داشتگاهها
...ناچار بودیم یک پیرآهن را شش ماه بپوشیم، تا زمانی که از شکل پیرآهن در آید. اتفاق میافتاد بهعلت لولههای یخ بسته نمیتوانستیم خود را یا حتی قسمتی از خودمان را بشوییم، با این حال زخمدستهایمان که به گل و کثافت آلوده بود چرک نمیکرد (البته مساله سرمازدگی جدا بود).
نمونهدیگر، کسانی بودند که خوابشان سبک بود و اگر کوچکترین صدایی از اتاق مجاور میآمد از خواب میپریدند، حالا میتوانستند به شکل کتابی کنار رفیق خود که با صدای بلند خرخر میکرد به خواب سنگینیفرو روند. اکنون اگر کسی از ما در مورد حقیقت گفته داستایوسکی
بپرسد که میگفت « بشر موجودی است که میتواند به همه چیز عادت کند » پاسخ خواهیم داد « بله، بشر موجودی است که به همه چیز خو می گیرد، اما نپرسید چگونه. » نه بررسیهای روانشناسی ما به آن مرحله رسیده بود و نه ما زندانیان به آن مرحله رسیده بودیم. زیرا ما هنوز در مرحله ابتدایی واکنشهای روانی بودیم.
خود کشی دیگر مفهومینداشت
فکر خودکشی تقریبا از ذهن همه ما گذشته بود، همه ما این اندیشه را ولو برای مدت کوتاه تجربه
کرده بودیم. اندیشهای که زاییده وضع موجود بود، خطر مرگ که هماره تهدیدمان میکرد و نزدیکبودن مرگ کسانیکه زیر شکنجه بودند، به علت عقیده استوارم که بعدا به ذکر آن خواهم پرداخت،نخستین شب ورودم به اردوگاه با خود پیمان بستم که « به سیم خاردار نزنم ». این عبارتی بود که دراردوگاه بکار میرفت و بهترین شیوه خودکشی بود که با دست زدن به سیم خاردار برق دار آنجا می گرفت.
گرفتن چنین تصمیمیبرای من خالی از اشکال نبود. از آنجا ، که شانس زنده ماندن و یا رویدادهایی که موجب رهایی میشد کم بود، خودکشی دیگر مفهومینداشت. هیچکس اطمینان نداشت جزو کسانی باشد که از همه گزینشها جان سالم به در برد. زندانیان آشویتس در نخستینمرحله ضربه روحی از مرگ وحشت نداشتند. حتی اتاق گاز پس از چند روز نخست، ابهت خود را از دستمیداد.
دوستانی را که بعدها دیدم، به من گفتند من یکی از کسانی نبودم که با ورود به اردوگاه دچار
افسردگی شده باشم. هنگامیکه صبح روز بعد از ورودمان به آشویتس اتفاق زیر رخ داد، من تنها لبخندزدم. داستان از این قرار بود که با وجود اخطارهایی که گفته میشد نباید از کلبههایمان خارج شویم،
یکی از دوستان من که چند هفته پیش وارد آشویتس شده بود پنهانی به کلبه ما آمد. قصد او از ایندیدار برای این بود که با گفتن چند نکته کوچک موجب آسایش ذهنی ما شود. او به حدی وزن کم کردهبود که ابتدا نشناختیمش با شوخ طبعی و بی قیدی شتاب آلود چند نکته را یادآور شد و رفت:« نترسید! از گزینش وحشت نکنید! دکتر. م (ریاست پزشکی اس.اس) رفتار خوبی با پزشکان دارد. »
(این دروغ و سخنان دوستانه رفیق من گمراه کننده بود. یکی از زندانیان که پزشک شماری از کلبهها بودو حدود شصت سال از سنش میگذشت به من گفته بود که چگونه به دکتر. م التماس کرده بود تا ازفرستادن پسرش به اتاق گاز خودداری کند، اما دکتر م. با سردی درخواست او را رد کرده بود.)
ادامه دارد...
امیر تهرانی
ح.