۱۰۰۱ کتاب که باید خواند: در جستجوی معنی نوشته ویکتور فرانکل: خاطرات یک روانپزشگ از زندانهای هیتلری
ادامه از نوشتار پیشین
کتاب در جستجوی معنی نوشته ویکتور فرانکل
لباس ژنده به ما میدادند
...به بیشتر زندانیان لباسهای ژندهای داده بودند که مترسک از آن خوش آیندتر بود. در فاصله کلبهها دراردوگاه جز کثافت چیزی به چشم نمیخورد و هر چه بیشتر تمیز میکردیم بیشتر بر سر راهمان ریختهمیشد.
افسران و زندانیان مسئول ، خوش داشتند که تازه واردان را به کار گروهی تمیز کردن آبریزگاهها
و بیرون ریختن مدفوع بگمارند اگر همانطور که معمولا روی میداد، به هنگام حمل مدفوع بگمارند اگرهمانطوری که معمولا روی میداد، بهنگام حمل مدفوع بر روی تپهها، مدفوع بسر و روی زندانیان میریخت و نشانی از تنفر در چهره اش دیده میشد یا سعی میکرد آنرا پاک کند، ضربات کاپو بود که برپیکرش فرود میآمد و از اینرو کشتن واکنشهای به هنجار تسریع میشد.
ابتدا زندانی وقتی گروهی را میدید که در حین رفت و آمد مجازات میشوند روی بر میگرداند، زیرا
نمیتوانست تحمل کند که رفقایش به هنگام رفت و آمد در باتلاق کتک بخورند. اما روزها و هفتههایبعد جریان دگرگون میشد.
صبح زود، وقتی که هوا هنوز گرگ و میش بود زندانی با گروهش جلوی در می ایستاد و آماده کار بود. با شنیدن صدای فریادی، میدید که چگونه رفیقی را نقش زمین میکنند و دیگربار او را میایستانند و باز هم اینکار تکرار میشود، چرا چنین میکردند؟ برای این که تب داشت و بیموقع به درمانگاه رفته بود و به خاطر همین که میخواست از وظایف روزانه اش رها شود تنبیه میشد.
اما زندانی که به مرحله دوم واکنشهای روان شناسی رسیده بود دیگر با دیدن تنبیه رفیقش دیده از
صحنه برنمیگرفت. زیرا در این مرحله احساسآتش سست شده بود و این منظره را بدون اینکهکوچکترین احساسی به او دست دهد تماشا میکرد.
نمونه دیگر را برایتان تعریف میکنم:
یکی از زندانیان در درمانگاه به انتظار ایستاده بود و با حالت لی لی قدم بر میداشت به امید اینکه به
علت زخم یا تاول پا یا تب دو روز کار سبک در داخل اردوگاه به او داده شود. پسر دوازده سالهای را می
دید که به درمانگاه آوردند. این پسر را مجبور کرده بودند ساعتها در برف به حال خبردار بایستند ...
ادامه دارد
امیر تهرانی
ح.ف